دیوارها و آدم‌ها؛ این قصه غمگین را می‌دانی و می‌دانم

دیوارها و آدم‌ها؛ این قصه غمگین را می‌دانی و می‌دانم

مدت‌هاست که حال‌وروز کوچه‌ها و خیابان‌ها و کم‌وکیف رفت‌وآمد آدم‌ها و ماشین‌ها، یک «چرایی» و به پیوستش یک «چگونگی» را به ذهن متبادر ساخته است.

کوچه‌هایی که دیگر صرفاً بدل شده‌اند به تابلویی از منظومه تلخ «دیوارها و آدم‌ها» که غربت‌نشین مفاهیم و مضامین الهام‌بخش و مثبتی شده‌اند چون: «همسایه» و «همسایگی» و هزاران افسوس که دیگر با حکم‌فرمایی نوعی مدرنیته جعلی در کوچه‌ها و محلات- البته اگر محله‌ای باقی‌مانده باشد– از بازی‌ها و شیطنت و جدال‌های کودکانه و در صدرشان ـ آن‌گونه که طی سال‌ها در کوچه ماهور بندرانزلی تجربه کردم- کثرت مسابقات فوتبال به‌اصطلاح گل‌کوچک با یک توپ پلاستیکی ۲ لایه میان کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها که نهایت طراوت و حس‌وحال و روحیات مثبت را در دل کوچه‌ها پراکنده می‌ساخت خبری نیست که نیست … و از قصه پرغصه «آدم‌ها و دیوارها»، دیگر آواری جز مرثیه «بی‌خاطرگی‌ها» بر کالبد کوچه‌ها برجای نمانده است.

از بن‌بست‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌ها که می‌گذری، معابر وسیع‌تر شهر و طول‌وعرض خیابان‌ها و اتوبان‌ها و … بام تا شام علی‌رغم روند و ریتم به‌ظاهر تند و پرشتاب رفت‌وآمد آدم‌ها و ماشین‌ها، به قرق گونه‌ای رخوت و بی‌حسی عظیم اجتماعی درآمده و در فرآیندی چنین پرهمهمه به چیزی جز تبادل دائمی تنش‌ها و عصبیت‌های موجود میان مردم برنمی‌خوریم و دقیقاً برخلاف عبارت کلیشه‌وار «جامعه در حال گذار»، آنچه در عرصه جامعه شاهدیم بیشتر تداعی‌کننده «جامعه در حال گریز» است و آن‌هم گریزی بی‌وقفه از وقوف و درک واقعیات اجتماعی پیش‌رو …

حال به شاخصه‌های فوق بیفزایید به پایین‌ترین حد رسیدن «سرمایه اجتماعی» و نیز تلقی بی‌شرمانه‌ای چون رویکرد «ابزار»ی آدم‌ها به یکدیگر و در آستانه هنجار تلقی‌شدن نگرش‌های کاسب‌کارانه که قطعاً به پیوست رواج افراطی آموزش و علم منهای پرورش و اخلاق، جامعه را در مقیاس وسیع زیست اجتماعی دچار لغزش‌ها و بحران‌های متعدد و مستمر نموده است.

برمی‌گردیم به چرایی و چگونگی روند روبه‌رشد «مدنیت-شهرنشینی تنش‌زا»؛ گزاره‌ای که به‌ویژه پس از اقامتی کوتاه در ایروان و مواجهه با وقار، آرامش مثال‌زدنی، کیفیت بالای تعاملات اجتماعی و نگاه‌های لبریز مهر و زندگی شهروندان و ارامنه عزیز، بیشتر مطرح شد.

جدا از هرگونه مطلق‌انگاری، انگار کل ایروان به‌منزله صحنه تئاتری است و اهالی ایروان با نزاکت و بسیار فروتنانه یکسره مشغول ایفای نقش در تئاتری به نام «زندگی» هستند. این میان عادت به مواجهه با تنش‌ها و التهابات مستمر و بعد تجربه‌کردن صلح‌وصفا در جریان رفت‌وآمدها و چهره‌به‌چهره‌شدن‌های مردم در ایروان، فضای ذهنی متضادی را برایم پدیدار ساخته بود که هضم‌کردنش سخت می‌نمود.

دیوارها و آدم‌ها؛ این قصه غمگین را می‌دانی و می‌دانم
دیوارها و آدم‌ها؛ این قصه غمگین را می‌دانی و می‌دانم

ازآنجاکه کلیت ارمنستان و ارامنه نیز طی دهه‌ها و چندین نسل در یوغ حکومت شوراهای پوشالی روسیه و دیکتاتوری اتحاد جماهیر شوروی- تحت شعارهای مساوات‌طلبانه و عدالت‌گسترانه- قرار داشته و اهالی‌اش همانند مردم سایر جمهوری‌های به‌اصطلاح تازه‌به‌استقلال رسیده چون مومی در چنگال امپراتوری روسیه قرارگرفته بودند، طبعاً راه هرگونه نوزایی، ترقی‌خواهی، خلاقیت و دگردیسی اجتماعی بر ارامنه و اهالی ایروان نیز به‌سختی مسدود شده بود و فشارهای مهلک اجتماعی-اقتصادی نیز مزید بر علت {عیناً همان دست فشارها و بحران‌هایی که به‌عنوان عوامل اساسی و ریشه‌ای در زمینه ظهور و بروز ناهنجاری‌های مستمر و متنوع در جامعه به‌ظاهر مدرن‌گرای ایران روی آن‌ها تأکید می‌شود.}

اما به‌راستی اهالی ایروان چگونه توانستند به این درجه قابل‌احترام از ظرفیت‌های فرهنگی-اجتماعی دست یابند و همان گونه که مطرح شد در معابر و خیابان‌های مرکزی ایوان از جمله: ماشتوتس، نعلبندیان، امیریان و… روح عشق و زیبایی را حس می‌کنی و چنین می‌پنداری که در تئاتری به وسعت یک شهر گام نهاده‌ای.

نقش پررنگ ذهنیات-افکار و باورهایمان را می‌بایست در زمینه ۱-احترام‌گذاشتن به خود← بلوغ شخصیتی ۲-پذیرش و احترام‌نهادن به جامعه←بلوغ رفتاری-اجتماعی دریابیم. 

کیفیات والای حیات-روابط اجتماعی بالفرض مثال در ایروان، بیش از هر چیز مرهون، اولویت‌قائل‌شدن به امر خطیر «پرورش» و بهسازی فرهنگی از سوی نهاد خانواده و نهادهای آموزشی است و ازآنجاکه فی‌الذاته کارکردهای سنت‌محور و سنت‌مآبانه اقدامات پرورشی-فرهنگی در جامعه ایران، بسیار سالم‌تر و پویاتر از کارکردهای آموزشی و صرفاً پرکردن اذهان از سوی نظام آموزشی رسمیت‌یافته می‌باشد، بجاست بی‌آنکه مرعوب این تب تند و بازار پرهیاهوی مدرن‌شدن گردیم، همواره متوجه ریشه‌ها و سنت‌ها و اصالت‌های فرهنگی اخلاق‌مدارمان، باشیم که نقش بی‌بدیلی در بهسازی و پالایش جامعه خواهند داشت.

ما وارثان غزل که در آن خاک خفته‌ایم

آخر حدیث شوکت خود با که گفته‌ایم؟!

از ایروان به قامت یک شعر حک‌شده است

نقش اصالتی که در همه تاریخ رُفته‌ایم

این ایروان مگر ز ساحت ایران نبوده است

اینان همه هویت و ما هیچ سفته‌ایم

حافظ چه گفت: که عالم همه بهانه است

خود را دریغ میان آه و اگر نهفته‌ایم

 

به قلم سروش ملت پرست؛

نویسنده، شاعر و کُنشگر اجتماعی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا